81237
9.30 صبح .محل کار
در حالی که دست به سینه جلوی من ایستاده و گردنش رو مظلومانه کج کرده :آقا به خدا من گرفتارم
به چهرش نگاه می کنم ، سیه چرده و تقریبا ظاهری آلوده ، یک پیراهن و پلوار به تن و دیگر هیچ ، می گویم : خوب عزیزم من چکار کنم؟
من نمی دونم هر کاری که فکر می کنید مشکل منو حل میکنه.من مستضعفم ، ندارم ،یک بار اعزام شدم لندن ،دکترا منو دیدن گفتند از هر 5 میلیون نفر یکی دچار مرض تو میشه.نزدیک 30 بار عمل شدم (در همین حال پیراهنشو بالا می زند تا من برشهای موازی بسیاری رو بر تنش ببینم)به من گفتند اینجا بمون تا به عنوان داوطلب آزمایشات پزشکی رو رویت انجام دهیم.ماندم.تا مادر تنهام اصرار کرد برگردم.برگشتن همانا و بازنگشتن همانا.من گدا هم نیستم .پدر مرحومم کارمند آتش نشانی بوده .گفتند از ماه دیگه مستمری او را به من میدن.
تا ماه دیگه من حد اقل باید 5 تا آمپول بزنم .اگر نزنم بدنم تاول میزنه هر شب زجر می شکم.(چشمانش پر اشک شد و قطره های اون صورتشو خیس کرد)
خوب عزیزم من کاری که میتونم برات انجام بدم اینه ،این نامه رو ببر بهزیستی به ازای هر آمپول 100 هزار تومن به شما بدن تا انشاا.. مستمری پدر شما وصل بشه.
خدا پدر مادر تونو نگه داره ...
خدا اجرت بده.
من جبران میکنم.
نه عزیزم ما وظیفه خود رو انجام دادیم.
پسر جوان نامه رو گرفته و رو به من از در خارج میشه.خدا رو شکر میکنم و مراجع بعدی رو می پذیرم.
(تقریبا دو ماه بعد)
از آسانسور به سمت دفتر حرکت میکنم.طبق عادت به هر دفتری سر میزنم و به همکارا سلام میکنم ! سلام رضا جان صبح بخیر ! سلام حیدری هلوز یاخچیدی ؟ (به لحجم می خندد!) سلام محمد ... !! چشمم تو اتاق محمد افتاد به چهرش ، وایستاده بود روبروی او دستاش به سینه و گردنش کج ،با همون لباسا .یک لحظه منو دید خودشو زد به غریبی ...
سرشو برگردوند به سمت دیوار .لعنت به من .لعنت ،چطور می تونم حرف دیگری رو باور کنم ؟ لعنت به تو ...
...
اشاره : تصور کن :imagine it سیاوش قمشی رو ببینید.